سجده کن بر دو ابروی من که تا بنگری روی ماهمدل تهی کن ز هستی که تا شوی صید زلف سیاهمپا بنه بر سر خود اگر دل مست و دیوانه خواهیمیل خود را رها کن اگر سر زلف جانانه خواهیمن رخ کردگارمپنجمین یادگارم
بگذر از خواهش تن اگر به دل عشق میخانه داریبر زمین ریز جام هوس اگر شوق جانانه داریاز عبادت چه فهمیده ای اگر بندۀ من نباشیبندۀ عشق رخسار ماه و تابندۀ من نباشیباقر علم یارمحُسن پروردگارم
وصف رخسار ماه مرا اگر دل نخواهد چه خواهدتا به زلف سیاه مرا اگر دل نخواهد چه خواهدیادت آید که صبح ازل مرا دیده ای کاسه بر دستبی وفایی مکن کی رود زِ یادت من و چشم سرمستانتظارت کِشم روز و شب چرا قدر خود را ندانیبا رخ من قراری که بسته ای یادت آید بمانیدین و دانش بجو از درم که من اصل علمُ الکتابمدست و بر دامن من بزن که من عفو یومَ الحِسابمکِی عبادت قبول خدای رحمان شود بی ولایتهرچه میخواهم هم آن میشود که مولای روز جزایمباقرعلم یارمحُسن پروردگارم