حبیب پالیزان
مشهد الرضا
آدمی در صورت و شیطان سرشتآتشی افروخت، بر باغ بهشتشعله ها از خصم ، سرکش تر شدندکینه ها از قلب آتش ، پر شدندشعله ها تا دامن ناهید رفتدودِ در ، در دیدۀ خورشید رفتبین دود و آتش و دیوار و دربهر طفلم کردم احساس خطرهرچه نیرو داشتم بردم به کارتا نبیند غنچه ام آسیب خارشد سپر بازو به حفظ سینه امسینۀ از سرّ حق، گنجینه امتا که باطل با حقیقت درفتادآیه ای از سورۀ کوثر فتادلیک بر من هر قَدَر بیداد رفتچو تو را دیدم همه از یاد رفتزد به جان آتش مرا افسردنتبا جسارت سوی مسجد بردنتدیدم آنجا بازی تقدیر راروبهی بسته است دست شیر راگفتم ای حقِّ نمک نشناختهدین عَلم کرده به قرآن تاختهای تو قلب قبله خون کرده ، چراسوی مسجد میکشانی قبله راهر که باشد اهل قبله ، گو بیاقبله این است و منم قبله نماآنکه آمد از درون قبله ، اوستتا بدانند اوست مغز و کعبه پوستخویش را دیدم چو از کعبه جداخانه ، مروه کردم و مسجد ، صفایافتم میقات من پشت دَر ستحفظ «رب البیت» از حج برتر سترَمیِ شیطان کردم از امر جلیلتا بگیرم کعبه از اصحاب فیلگفتم او شمع است و من پروانه امبرنگردم بی علی در خانه امحج من رخسار حیدر دیدن استطوف من دور علی گردیدن استآنقدر ای قبلۀ بیت الحرامدور تو گشتم که شد حجّم ، تمام+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++طواف اوّل او از کنار حیدر بودشروعش از وسط حجره تا دم در بودطواف دوّم او جان به کف نهادن بوددم از علی زدن و پشت در ستادن بودطواف سوم او شد شهادت پسرشکه گشت در بر مادر فدائی پدرشطواف چارم، دادند اجر مولا رادر این طواف شکستند دست زهرا را++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++دیوانگان سبو به دستندمحتاج عنایت تو هستند