بنال ای دل گریه کن از دیده بر احوال زینب مِحنت روز و شبِ او رنجِ ماه و سال زینبدختر سلطان کجا و وحشت شام بیایانتنِ رنجور و دل غمدیده و دوری ز سامانامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینبامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینب
داغ عبّاس و رقیّه خانه کرده در اوسیل خون در کربلا برد پیش چشمش حاصل اودو برادر پیش چشم زار زینب غرق در خوندیده گلها را که پرپر گشته در آن دشت و هامونقامت طوبای قاسم با قد رعنای اکبرپیش چشمش بر زمین افتاده و در خون شناوربا حسین آمد خدایا بی حسین از کربلا رفتبی اباالفضل و علی اصغر از آن دشت بلا رفتامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینبامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینب
بعد یک دنیا مصیبت شد اسیر دشت و صحرامیرود منزل به منزل با دلی از درد و غم هابر سر زینب چه آمد در شب تار اسیری که در ایّام جوانی دیده شد سیمای پیریصبر ایّوب نبی یک قطره از دریای صبرشصبر در حیرت بود از وسعت صحرای صبرشجز زمین کربلا احوال زینب را نداندجز دل پر درد زینب حال زینب را نداندامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینبامان از ماتم زینب فغان از ماتم زینب