ساقیا درباز کن مارا خماری میکُشدهم قراری میکِشد هم بی قراری میکُشدبار عشقی بر دلم بنهاده از سر مگوعاقبت مارا غم این راز داری میکُشدیاابن الحسن یاابن الحسن ، یاابن الحسن یاابن الحسن
مست بوی کهگِل میخانه ام اخر مرا باده از پا مینشاند میگساری میکُشددر فراق ساقی میخانه عهد الست میکشان را جام تلخ برد باری میکُشدیاابن الحسن یاابن الحسن ، یاابن الحسن یاابن الحسن
بی گل رخسار او کی جلوه ای دارد بهارعاشقان را غصه بی گلعذاری میکُشدآب داده تیغ ابروی کج خون ریز را یار مارا از دم شمشیر کاری میکُشدهر که را در دل هوای چشم مست دلبر است نفس را در خلوت شب زنده داری میکُشدصبح تا شب دل به راه و چشم بر در منتظر عاقبت مارا غم چشم انتظاری میکُشدیاابن الحسن یاابن الحسن ، یاابن الحسن یاابن الحسن