لازم نبود آتش سوزان به خیمه هادشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بودیک خیمه نیم سوخته شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بودآزاد گشت آب ولیکن هزار حیفشد شیردار مادر و بی شیرخواره بودچشمی بر آن چه رفت به غارت کسی نداشتتنها دلِ رباب ، پِی گاهواره بودکم گریه کن رباب ، عروس مادرم