دل هوای کربلا دارد امان از دست دلشوق صحرای بلا دارد امان از دست دلجان چه خواهد از سر من بس فغان از دست جاندل چه در سر از هوا دارد امان از دست دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دل
کو شبی از دیدۀ من اشک غم جاری نشدقصه ای پرماجرا دارد امان از دست دلدل مرا این کو به آن کو این سو آن سو میکشدتا دگر قصد کجا دارد امان از دست دلقامت من شد دوتا در کوی عشق آن صنمحسرت زلف دوتا دارد امان از دست دلدر خراب آباد دنیا دل نباشد بی رفیق در غریبی آشنا دارد امان از دست دلدل ز عشق هر کس و هر چیز و هر جا دل برید عزم ترک ماسوا دارد امان از دست دلشب همه شب تا سحر دل تا خدا نجوا کنددل چه فرقی با خدا دارد امان از دست دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دل
قصه ی مجنون و لیلی تا ابد شد ماندگار بس حدیث دلگشا دارد امان از دست دلاز شکستِ دل حذر کن تا دلی را نشکنیدل صدایی بی صدا دارد امان از دست دلربَّنا را خواند و بگذشت از قنوت و آتناهرچه دارد از دعا دارد امان از دست دلدل ننالید از غم هجر نیستان ازلآرزوی نینوا دارد امان از دست دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دل
بسته شد بر تار زلف مه رخ ام البنین در خرابی بس وفا دارد امان از دست دلعشق عباس علی دل می رباید از برمدل غم آن دلربا دارد امان از دست دلآخر از عشق حسین دل را به دریا میزنمشوق شاه کربلا دارد امان از دست دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دلدل شده شیدای یار ، من شدم رسوای دل