با هر که نشستم به جز آن یار زیان بود با هر صنمی اُنس گرفتم غم جان بوددیروز کجا بودی و امروز کجایی شب تا به سحر اشک من از دیده روان بودجان بسته به زلفی است که در دست نیایددل شوق بتی داشت که از دیده نهان بودعشقم اباصالح جانم اباصالحعشقم اباصالح جانم اباصالح
رنگ رخ زردم خبری بود ز دردمحاجت به بیان کِی بود آن را که عیان بوداین کوچه به آن کوچه به دنبال تو رفتمغافل که رخ ماه تو بیرون ز مکان بودهر چند نشان از سر کوی تو ندارمهر جا که نظر رفت ز روی تو نشان بودبسیار زمان آمد و در دیده نیامدآن یار که خود صاحب هر عصر و زمان بودباشد که به جز من نظرت با همه باشددیوانه سر راه تو عمری نگران بودعشقم اباصالح جانم اباصالحعشقم اباصالح جانم اباصالح