صنما از زلف پریشانت چه پریشانی که ندیدمبس که دل را آزردی از عشقت چه پشیمانی که ندیدممِی به ساغر کن ای کمان ابرو تا که سرمست تو شوم منخرمن گیسو را پریشان کن تا که پابست تو شوم منمن نمیدانم که چه میخواهی دگر ای زیبا از جانمآتش افکندی در منو سوزاندی از هجران سامانمدل من دیوانۀ عباس ، سرخوش از پیمانۀ عباسدل من دیوانۀ عباس ، سرخوش از پیمانۀ عباس
یادم آید لیلیِ من بودی همه شب مجنون تو بودمدم به دم افسون تو میشد دل همه جا مفتون تو بودممن اباالفضلم که ندارد مادر هستی مانند منیوسف مصری میبرد حسرت بر منو یک لبخند منهرکه خاطر خواه نگاه من نشود کِی آدم باشد بی بهشت طلعت ماه من چه بهشتی خُرم باشدتو چه دانی از دل دیوانه که دل دیوانه نداری خبر از ساقی خبر از ساغر خبر از میخانه نداریمن اگر رفتم ز صف مسجد به در میخانه تو دانیاگر از کف سبحه نهادم من در هوس پیمانه تو دانیدل دیوانه تو چه میخوانی درس و مذهب در دفتر نیستبه رخ ساقی به در میخانه قسم مِی در ساغر نیستبانگ قد قامت به هوای قامت رعنای تو شنیدمصوت قران را به تمنای رخ زیبای تو شنیدمدل من دیوانۀ عباس ، سرخوش از پیمانۀ عباسدل من دیوانۀ عباس ، سرخوش از پیمانۀ عباس