ای یار غایب از نظر دور از نظر تا کِی تا کِی بُــوَد چشمم به در دور از نظر تا کِیروزم ز هجرانت شود جان از فراقت برلب استشب بی تو باشم تا سحر دور از نظر تا کِیبال و پر من بسته شد دل در هوایت خسته شدکِی می رسد وقت سفـر دور از نظر تـا کِیای یار غایب از نظر دور از نظر تا کِیتا کِی بُوَد چشمم به در دور از نظر تا کِیتا کوی باغت آمـدم ای گل سراغت آمدمتا صبح ماندم پشت در دور از نظر تا کِیگشتم گدایت دربدر از من چه میخواهی دگرعشق تورا دارم به سر دور از نظر تا کِیرخ از چه پنهان میکنی دل را پریشان میکنیصبرم نباشد بیشتر دور از نظر تا کِیمن مانده ام بی برگ و بَر شد حاصل من بی ثَـمَـراز من نکن قطع نظر دور از نظر تا کِیای یار غایب از نظر دور از نظر تـا کِیتا کِی بُـوَد چشمم بـه در دور از نظر تا کِیمن مانده ام بی برگ و بـر شد حاصل من بی ثمراز من نکن قطع نظر دور از نظر تـا کِیدل بر ره و چشمم به در پس کِی میایی از سفرکو قاصدی آرِد خبرِ دوِر از نظر تا کِیاین خانه و آن خانه رفــتم در هوای تواین کو به آن کو دربدر دور از نظر تا کِیمن که به کُل آسمان ستاره ای نداشتمدر این جهان بی وفا عجب نشسته ای به دلیابن الحســن؛یابن الحســن