ساقی قدح ما را لبریز کن از بادهدر عشق تو دل شُستیم از سُبحه و سجّادهدل غرق تمنّا شد دیوانه و شیدا شدسرمست و خراب از مِی در کوی تو افتادهعاشق ز تو شد افسون گه لیلی و گه مجنونهم بر تو و هم از تو دل برده و دل دادهدل خانه خراب تو مست می ناب توجز باده نمیداند دیوانۀ دل دادهمردم ز غمت ساقی داد از غم مشتاقیمردم ز غمت ساقی داد از غم مشتاقی
مارا نبود جز یار جز ساقی گُل رخساردل را ز خدا پر کرد آن حُسن خدا دادهدیوانه سگ کویت آشفته ی گیسویتاز زلف تو بر گردن دارد قُل و قَلّادهجز یار نمیبینم دل پر شده از ساقیدَیّار نمیبینم دل پرشده از ساقیهم این سو و هم آن سو این رو بود و آن رودیوار نمیبینم دل پر شده از ساقیهم بلبل و هم منقار هم طوطی و هم رفتارگلزار نمیبینم دل پر شده از ساقیمردم ز غمت ساقی داد از غم مشتاقیمردم ز غمت ساقی داد از غم مشتاقی