از ستم روزگار ، بقعه ی حق شد خرابکو دگر آن صحن و باب ، کو دگر آن جوی آبمن چه بگویم از آن خانه که ویرانه شدصحن و رواق و حرم ، منزل بیگانه شدباغ بهشت خدا ، سوخت ز جور و ستمقصّه ی جان غصّه شد ، ماتم دل دم به دمبقعه ی حق شد خراب ، کاش نبینم به خواب
گنبد و گلدسته ها ، ریخته بر روی هم خاک شد از دست جور ، سقف رواق و حرمخاک بهشت بقیع ، عرش بهشت برینفاطمه ی احمد و فاطمه أم البنینناله کن از ماتم فاطمه هر ماه و سال آه بکش صبح و شب در غم آن ذوالجلالبقعه ی حق شد خراب ، کاش نبینم به خواب
نیست غمی چون غمِ فاطمه خیر النّساگریه کن از ماتم فاطمه خیر النّساخاک شده بقعه ی چهار امام غریب دیده ی ما باشد از دیدنشان بی نصیبتُربتشان بهتر از تربت باغ بهشتکِی برود از بقیع دل به سراغ بهشتبقعه ی حق شد خراب ، کاش نبینم به خواب