نام زیبایت ای دلبر من دل چه آسان ربود از بر مندم به دم عشق روی تو ای گل می برد عقل و هوش از سر منحجت بن الحسن کِی میایی ، مُردم از درد و داغ جدایی
ساقی بزم هستی تو هستی از چه خالی بُود ساغر من کِی نصیبم شود تا ببینم دلبر من بُود در بر مندل به خال سیاه تو بستم از مِی انتظار تو مستمدر سر کویت از پا در آیم از کرم گر نگیری تو دستمتا شدم مست چشم سیاهت کوزه و ساغر مِی شکستماز دو عالم گذشتم به یک بار تا که در پیش رویت نشستمحجت بن الحسن کِی میایی ، مُردم از درد و داغ جدایی
غیر نام خوش دلربایت کِی شود دیده در دفتر منعاقبت در بیابان عشقت غرق خون بنگری پیکر مندر کمند دو زلف سیاهت دل که دادم دگر پس نگیرمسر گذارم به دامان عشقت پیش چشمان مستت بمیرمگر به عاشق کُشی شهره هستی من به قربان شدن بی نظیرمحجت بن الحسن کِی میایی ، مردم از درد و داغ جدایی