من مرید باده و دیوانۀ پیمانه اممست سر مستم غلام ساقی میخانه امبا من دیوانه غیر از ساقی و ساغر مگوکز دیار عقل و جمعِ عاقلان بیگانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه ام
در نظر از ساغر چشم خمارش مِی زدم گرد شمع روی ساقی تا ابد پروانه امهر چه خواندی در دمی خاطرت بیرون رود گر بخوانی یک ورق از دفتر افسانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه ام
در طریق ما نظر بر غیر ساقی شد حرام تن نخواهم جان نخواهم کشتۀ جانانه امقد بالای اباالفضل طعنه بر طوبا زند من به خاک افتادۀ آن قامت مردانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه ام
نام زیبای رقیّه عقل و دین را میبرد تا ابد من گل فروش باغ آن ریحانه امیک نگاهش هر دو عالم را سلیمان میکند من گدای ملک آن شهرزادۀ دردانه امآخر از عشقت ای گل خیمه در صحرا زنم بی خبر از این و آنم فارغ از کاشانه امساقی میخانه با یک کاسه عقلم را گرفت من سگم ساقی پرستم عاشقم دیوانه اممن مرید باده و دیوانۀ پیمانه ام مستِ سر مستم غلامِ ساقی میخانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه امعاشق دیوانه ام سر خوش میخانه ام