آه و واویلا که شد ، موی عمّه ام سپید بی برادر گشته و قامتش از غم خمیدمی وزد بادی بر آن ، گیسوان پر گداز عمر زینب را گرفت ، آن دو چشم نیمه بازعمّه پرپر می زند ، همچو پروانه به خاک از دل پر سوز او ، کربلا گشته هلاکاز هلال روی نِی ، قدّ او گشته هلال از خدا می خواهد او ، تا کُند جانش حلالدر میان هلهله ، گشتم از عمّه جدا تازیانه بر من زدند ، کوفیان بی حیابی حیاها می کنند ، خارجی مارا خطابآمدند ما را کُنند ، وارد بزم شرابپاره شد بند دل از ، طعنه ی دُخت یزید گفت بابایت چه شد ، خنده می کرد آن پلیداز صدای خنده ی کوفیان ، ترسیده ام از شتاب تازیان بر زمین ، لرزیده امدستشان سنگین بود و بر رُخم سیلی زدندبر گل یاس حسین ، هاله ی نیلی زدندکو عمو عباس من ، تا ببیند حال ما نیمه ی شب در نماز ، اشک چشم عمه رایا حسین و یاحسین ، یا حسین و یاحسین