چه شود اگر به دیار آن بت دلربا سفری کنمخبری بگیرم از آن صنم دل خسته را خبری کنمهمه شب نشسته به راه او کِشم انتظار نگاه او ز هر آنچه بوده گذشته ام که به کوی او گذری کنمگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمهگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه
اگر آمدم به سراغ تو من خسته تا در باغ تو نظرم تو بود و نیامدم که نظر به برگ و بری کنمنه که مانده در بر من دلی که دهم به غمزۀ دلبرینه که مانده بر تن من سری که هوای دردسری کنمنبُود که از سر کوی تو قدمی به کوی دگر نهم نشود که پیش تو من نظر به شمایل دگری کنمگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمهگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه
صنما مگر تو نگفته ای که قدم به چشم ترش نهمبنشاندم لب چشمه ای نظری به چشم تری کنمبه تطاولی سر و جان و تن ، به کرشمه ای دل و دین من همه را اگر ببری کجا من دربدر ضرری کنمگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمهگل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه گل فاطمه