محسن توکلیان
شهادت حضرت رباب علیها السلام
بس کن رباب خوشی به ما نیومده بس کن رباب دستات رو هی تکون ندهبس کن رباب گهواره رو نشون نده
من که میدونم دلت از غم کبابه بی قراری قلب تو در اضطرابهپاشو از خیمه بیا بیرون برا تو دیدن گهواره خالی یه عذابهبس کن رباب پاشو بیا همراه من بس کن رباب رخت اسیری کن به تنبس کن رباب حرف از علی اصغر نزنبس کن رباب خوشی به ما نیومده بس کن رباب دستات رو هی تکون نده بس کن رباب گهواره رو نشون نده
اصغرت رفت و امیدت نا امیده دوری اون قلبتو آتیش کشیدهپشت خیمه در کنار قبر کوچیک صحنه ای دیدی اَمونِت رو بریدهتنها شدی بارونیه چشم ترت تنها شدی خیلی بلا اومد سرتتنها شدی دیگه نمیاد اصغرتبس کن رباب خوشی به ما نیومده بس کن رباب دستات رو هی تکون نده بس کن رباب گهواره رو نشون نده
دیگه بس کن گریه و این آه و زاری دیگه باور کن علی اصغر نداریباید آماده بشی تا که ببینی کودک شش ماهه و نیزه سواریبس کن رباب نگو که اصغرم کجاست بس کن رباب نگو چرا از من جداستبس کن رباب حتماً تو آغوش باباستبس کن رباب خوشی به ما نیومده بس کن رباب دستات رو هی تکون نده بس کن رباب گهواره رو نشون نده