سید علی فالی
تخریب بقیع
یک قافله دل باخته داری ، چه نداریشیدایِ سر انداخته داری ، چه نداریافتاده به پیشِ قد و بالایِ تو جمعیتا سروِ بر افراخته داری ، چه نداریتا غمزهی خونریز تو در تاخت و تاز استبس کُشته از این تاخته داری ، چه نداریدر دور قمارِ سر زلفت نتوان بُرددین و دل و سر باخته داری ، چه نداریشمشیر دو ابروی کجت چون که بتازدقومی سپر انداخته داری ، چه نداریعشقم اباصالح ، ماهَم اباصالح
سرمستِ تو را جز تو نشاید که نشاسد دیوانهی نشناخته داری ، چه نداریوامِ نِگَه مستِ تو پرداخت نگرددمدیون نپرداخته داری ، چه نداریکوهِ غمِ شیرین نکَنَد جز دل خونینفرهاد به خون آخته داری ، چه نداریغارت شد از آن لشگر حُسنت دل و جانممُژگان به هم ساخته داری ، چه نداریدیوانه شب و روز به عشق تو سُرایددر باغ رُخت فاخته داری ، چه نداریعشقم اباصالح ، ماهَم اباصالح