از سوز زهر مأمون یا رب ز پا فتادم چشم انتظارم آید معصومه و جوادمگفتم که خاندانم اشک از بصر ببارنداز غربتم در این شهر یاران خبر ندارندشد موسم جدایی جواد من کجاییشد موسم جدایی جواد من کجایی
همچون گزیده ماری دائم بخود بپیچم سر تا بپا شدم آه دیگر نمانده هیچمدشمن به دل بسی خون ساعت به ساعتم کردشکر خدا که این زهر از غصه راحتم کرداز دست میزبانم زهر ستم چشیدمبا یک جهان غم و درد عبا به سر کشیدمکردم ز دین حمایت پاداش خود گرفتماز پای و تا سرم سوخت اما به کس نگفتمشد موسم جدایی جواد من کجاییشد موسم جدایی جواد من کجایی