سه ساله بود ولی پیر عشق مولا بودهمیشه قاب نگاهش به عکس بابا بودوجود کوچک او قلب عشق عالم بودخرابه نه ، که جهانی از او مُصفّا بودصفای عشق ببین زیر چادری کوچکنشسته دست دعایش به سوی بالا بودمیان ذکر و دعا کودکانه با خود گفتسری که بود به نیزه چقدر زیبا بودسری که بود به نیزه مگر که مَحرم بودچرا همیشه نگاهش به جانب ما بودسری که بود به نیزه خدا چه زیبا بود چرا همیشه نگاهش به جانب ما بودچه خوب عمّه ندید آن سر به نی مانده چرا چرا که به صورت شبیه بابا بودبه گفت و گوی یتیمانه بود و خوابش بُردبه ذکر یا أبتا بین خواب گویا بودز خواب جست و شبانه پی پدر می گشت به ناله گفت که عمّه پدر در اینجا بودز عمّه کرده سوالی که قلب ها خون شد امان عشق بُریده از این معمّا بودمرا یتیم صدا زد ، یتیم یعنی چه محافظی که کنار خرابه ی ما بودوای رقیه رقیه رقیه