کربلا را چه داند کس به غیر کربلا آفتاب و زمین داغ و شمشیر جفاقاسم و اکبر و عباس و حسین تشنه لب سر جدا تن جدا دست و سر از پیکر جدانالۀ زینب و زهرا کنار قتلگهرأس آن خستۀ عطشان جدا شد از قفاواویلا آه و واویلا زمین کربلاواویلا آه و واویلا زمین کربلا
دست و پا میزند اصغر روی دست پدرشد رها از کمان حرمله تیر جفادختری پا برهنه در بیابان روی خارتاب گرما ندارد صورت گل ای خداپیکر قاسم و اکبر میان خاک و خونیک بیابان پر از شمشیر و تیر و نیزه هاواویلا آه و واویلا زمین کربلاواویلا آه و واویلا زمین کربلا
در کنار فرات افتاده سروی بر زمینماه ام البنین افتاده دست از تن جدافرق آن گل دو تا شد از عمود آهنینآمد حسین کنار کشتۀ ماه وفاالانَ اِنکَسَرَ ظَهری و گفتا حسینتا شنید از برادر ناله ادرک اخاواویلا آه و واویلا زمین کربلاواویلا آه و واویلا زمین کربلا