دل نگارِ سرو بالایی نمی خواهد، که خواهددل فریب ماه سیمایی نمی خوا هد، که خواهدسروِ دلجویی لبِ جویی نمی جوید، که جویدلاله رخساری به صحرایی نمی خواهد، که خواهدبر سر دیوار باغ یار ننشیند، نشیندنرگس سرمست شهلایی نمی خواهد، که خواهدای نگارِ دلربا، یا اباصالح بیایا ابن الحسن، یا ابن الحسن
مِی ز چشمِ مست شهلایی نمی نوشد، که نوشداز أجَل وقتِ تماشایی نمی خواهد، که خواهدسر خیالِ تَرک خالِ دلکشش دارد، ندارددل رخ گیسو چلیپایی نمی خواهد، که خواهددر دل ویرانه مهتابی نمی تابد، که تابدغمزه ی مَه روی زیبایی نمی خواهد، که خواهدای نگارِ دلربا، یا اباصالح بیایا ابن الحسن، یا ابن الحسن
جنّتُ المأوایِ بی دلبر به کار آید، نیایددل کنار یار و مأوایی نمی خواهد، که خواهدگوشه ی میخانه ای ساغر نمی گیرد، که گیردکنج تنهایی ز تن هایی نمی خواهد، که خواهدجامه ی جان از تعلّق ها نمی شوید، که شویدیک دلِ فارغ ز دنیایی نمی خواهد، که خواهدقاصد آورد از دیار یار پیغامی، نیآوردخسته یک پیغام از جایی نمی خواهد، که خواهدصبح و شب دیوانه در کویی نمی گردد، که گرددهمچو مجنون زلف لیلایی نمی خواهد، که خواهدای نگارِ دلربا، یا اباصالح بیایا ابن الحسن، یا ابن الحسن