خستگی ها دیدم و دل بیقراریاندوه دیدم با هزاران زخمِ کاریمن دیده ام دلواپسی و سوگواری هم اشک جاری دیده ام ، هم خون جاریمن آن چه را دیدم ، ندیده هیچ چشمیکار أراذل را بدون هیچ شرمیمن تشنگی در خیمه ها را خوب دیدممن خستگیِ بچه ها را خوب دیدمتصویر درد کوچه ها را خوب دیدممن حمله های پنجه ها را خوب دیدمدیدم که طفلان حرم هرسو دوانندبی معجرند و زخمی و سینه زناننددر یک عبا ، یک پیکرصد چاک دیدمیک نوجوان را غرق خون و خاک دیدمشش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدمسرها به دست مردم ناپاک دیدمبا چشم خود دیدم هزاران داغ تازهنعل نو و اسبان و تشییع جنازهتنگ غروب کلّ صحرا لاله گون بودچشم تمام آسمان ها غرق خون بودمرکب رسید و زین و پشتش واژه گون بودمن هرچه گویم بازهم از آن فزون بودناگه غریب آسمان انگار آنجابین أرازل بر سـر ، سر بود دعوادیدم یکی با چکمه درگودال می رفتبا بدترین شکل ، چه بد احوال می رفتبا قتل ذبح صید خونین بال می رفت دیدم که عمّه زینبم ازحال می رفت