چو یار در بَرَم آمد ، دگر کجا بروممگر شود ز بَرِ یارِ دلربا بروماگر چه از غم هجرش ز پا در آمده امبه شوق زلف خم اندر خمِ دو تا برومخیالِ خالِ رخ آن صنم قرارم بُردشبی به دیدن آن یار مه لقا بروموفای من مهدی ، صفای من مهدی
به شوق کوی تو از شهر عافیت رفتمبه شوق روی تو در آتش بلا برومز بَزم مردم بیگانه خسته شد دل منبرآن سرم که به دیدار آشنا برومأجل کجاست که دنیا مرا به بند کشیدز کنج خانه ی این یار بی وفا بروموفای من مهدی ، صفای من مهدی
من از دیار ازل تا ابد سفر کردمکه از کجا به هوای تو تا کجا برومجدا ز یار نبودم دمی در این دنیانیامدم نفسی از بَرَش که تا برومدل از سراب طَرَب خانه ی فنا کندمکه نزد ساقی سرچشمه ی بقا بروموفای من مهدی ، صفای من مهدی