تا نفس دارم دمادم ، دم ز حیدر می زنمدم ز حیدر ساقیِ زیبایِ کوثر می زنمهرچه می خواهی از آن سرچشمه ی ایمان بخواهتا نباشی عبد فرمانش نگردی مردِ راهنوح و ابراهیم و موسی بنده ی فرمان اوجملگی بنشسته صبح و شب کنار خوان اوحیدری شو ، گر که خواهی بنده ی حیدر شویگر به جان باشی مُطیعش از مَلَک برتر شویهر دو عالَم لا و شاهِ مُلکِ إلّا ، حیدر استرمز فتح باب جنّاتُ العُلا ، یا حیدر استمن نمی گویم که ذات حیدر صفدر ، خداستگر که حیدر را بشر خوانم ، کلامی نارواستجان و دل را یک حدیث از دفتر حیدر بس استهر دو عالم از تو ، ما را ساقی کوثر بس استگر بدانی عازم میخانه ی حیدر شویبا نگاهی عاشق و دیوانه ی حیدر شویکُلّ شَیءٍ هالکٌ ، إلّا رخِ زیبای اوکُلّ شَیءٍ هالکٌ ، إلّا قد و بالای او