خسته از گناه آمدم پشیمان شدم نگارا به من نظر کنبا دلی تباه آمدم نظر بر دلِ من خسته بال و پر کنروزگار من شد سیاه ز دود گناه دگر چاره ای ندارمرحم آور ای دلستان بر این خسته جان که از کرده شرمسارمآمدم به کویت چشم من به سویتآمدم به کویت چشم من به سویت
گر نظر تو برداری از دل زار من دل آرام مهربانممن ز پا درآیم به راهت ای مهربان که بس زار و ناتوانمعمر من سر آمد ولی ندارم خبر که ای دلستان کجاییآنقدر جفا کرده ام خطا کرده ام که در چشم من نیاییآمدم سر کوی تو لب جوی تو که سرو قدت ببینماز بهشت ناز نگاهت ای دلربا صنم غنچه ای بچینمآمدم به کویت چشم من به سویتآمدم به کویت چشم من به سویت
سایۀ تو ای دلبرم بُود بر سرم چه خوفی ز روز محشرکِی شود که از دست تو ، به دستم رسد سبویی ز حوض کوثرآمدم سر راه تو به درگاه تو ندارم دگر پناهیغایب از نظر یار من یابن الحسن نظر کن به روسیاهیآمدم به کویت چشم من به سویتآمدم به کویت چشم من به سویت