قاصدی آمد ز لیلای کمان ابروی من رفتم و رفتم به سویش تا که آمد سوی منخوش بود گر بعد هجران دلبر آید در کنار بگذرد فصل خزان آید گل و باغ و بهارسیدی یابن الحسن سرور و مولای من سیدی یابن الحسن سرور و مولای من
صبر کن ای خسته دل آید به بالین تو یار شور و مستی کن که دارد یک سحر هر شام تاربگذرد غم انتظار آخر به پایان می رسد موعد دیدار و وصلِ جان و جانان می رسدسیدی یابن الحسن سرور و مولای من سیدی یابن الحسن سرور و مولای من
عاشقان دیوانه و مست سر کوی تواند عارفان مست از شراب چشم جادوی تواندخوش به حال آن که مجنون رخ لیلا شود هر که دل بر دلبری زیبا دهد زیبا شودتا نبینم چشم و ابرویت کجا دل می کَنم عاشق لیلی شدم کی دل ز محمل می کَنمسیدی یابن الحسن سرور و مولای من سیدی یابن الحسن سرور و مولای من
ای خدا چشم انتظارم تا بیاید یار من حسرت دل بگذرد آید برم دلدار منماه گردون کی به آن فرخنده طلعت می رسد کی قیامت بر قد آن سرو قامت می رسدسیدی یابن الحسن سرور و مولای من سیدی یابن الحسن سرور و مولای من