می بنوش و مستی کن دلبر از سفر آمدصبح شادمانی شد شام غم به سر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمد
محشر است و یا قامت ، جنّت است و یا طلعتگویی آن صنوبر از گلشنی دگر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمد
هر که دیده مویش را کُنج عافیت ننشستهر که رفت در کویش مست و بی خبر آمدبی خبر بی خبر مست و بی خبر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمد
دورۀ خزان بگذشت نو بهار در راه استشام تیره پایان یافت نوبت سحر آمدعشق من اباصالح ماه من اباصالحعشق من اباصالح ماه من اباصالح
آمد از نهان دلبر آن نگار گل پیکرتازه تر ز شبنم از گل شکفته تر آمدباغ و بوستان پُر گُل ، نغمه سر دهد بلبلعالمی گلستان شد ماه دادگر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمد
بهر یک نظر جانم از همه نظر برداشتغایب از نظرها شد تا که در نظر آمدکو به کو بسی رفتم در هوای دیدارشدر بدر بسی گشتم تا که گل ز در آمدتا که گل تا که گل تا که گل ز در آمدشام غم شام غم شام غم به سر آمد عشق من اباصالح ماه من اباصالحعشق من اباصالح ماه من اباصالح